در حوزه اندیشه سیاسی اسلام، همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی قابلیت طرح دارد؛ و در نظریه همروی، تأکید اصلی بر نسبت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است. سه سطحی که، در اینجا، تأکید کمتری بر آن وجود دارد، سطح روششناختی، معرفتشناختی و نسبت سنت و تجدد است. مدعا در سطح معرفتی، این است که عقل، نقل، تجربه، شهود و تاریخ با هم تضاد ندارند، و نهایتاً یک هدف را دنبال میکنند. در این مقاله سعی میشود همروی به عنوان یک «نظریه» در حوزه اندیشه سیاسی اسلام مطرح شود. «نظریه» مجموعه سازماندهی شده مفاهیم و گزارههایی است که اجزاء آن در راستای تبیین امور با هم یگانگی پیدا کردهاند، و مدعای واحدی را اثبات میکنند. در این صورت، نظریه عبارتهایی منظم دربارة واقعیتهای اجتماعی مبتنی بر سیستمهای منطقی است که در یک علم یا یک مکتب وجود دارد. آندرو سایر نظریه را شیوهای از نظمبخشی به رابطه بین مشاهداتی (یا دادههایی) میداند که معنای آنها قطعی است. بر اساس نظریه همروی، در اینجا، این مدعا قابلیت طرح خواهد داشت که «هرچند فلسفه سیاسی، طبق تعریف، مستقل از وحی است، اما برای بررسی مسائل سیاسی از دیدگاه اسلام، هم به پاسخ فلسفی نیاز داریم، هم به پاسخ فقهی». به بیان دیگر، نه تنها فلسفه سیاسی و فقه سیاسی میتوانند به شکل جداگانه پاسخگوی مسائل سیاست باشند، بلکه پاسخهای آن دو قابل مقایسه نیز خواهند بود. در واقع، مدعا این است که برای حل مسائل سیاسی از دیدگاه اسلام هم به پاسخ فلسفی نیاز داریم، هم به پاسخ فقهی، هم به مقایسه آن دو. البته، اعتبار فقه سیاسی با محدودیتهایی خاص روبرو است. نظریه همروی از واقع و امری موقعیتمند خبر میدهد؛ به این معنا که ارتباط دو دانش فلسفه سیاسی و فقه سیاسی را برمیرسد. این امر منافاتی با وجود ابعاد هنجاری و تجویزی در این نظریه ندارد. به طور مثال، میتوان بر اساس این نظریه گفت محقق علوم سیاسی در درجه اول «باید» هر مسئلهای را در این دو حوزه طرح نماید؛ و سپس «لازم است» به ارتباط نتایج به دست آمده در این دو حوزه بپردازد. نگارنده این کار را در خصوص توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه انجام داده است.